صدای جامه های دامن کشان شب را شنیدم
که بر شبستانهای مرمرینش کشیده می شد
و دامنهای تیره فام او را دیدم
که از پرتو دیوارهای مینوی حاشیه دار بود
حضورش را بر جادوی قدرتی
که در آن بود فراز سرم دریافتم
حضور آرام و باشکوه شب را
چون حضور دلدار خود
آواهای اندوه و نشاط را شنیدم آهنگهای نرم گونه گونه
که حجره های اشباح شب نشین را می آکند
چون جامه های شاعری کهن.
از برکه های خنک هوای نیمه شبی
روانم آرامش نوشید.
چشمه آرامش جاودانی در آنجا روانست
از آن برکه های ژرف جاری می گردد.
ای شب منزه از تو می آموزم
تحمل آنچه را که پیش از من آدمیان تحمل کرده اند
تو بر لبان انگشت تامل می گذاری
و آنها دیگر به شکوه باز نمی شوند. مانند "اورست" این دعا را بر لب می رانم آرامش! آرامش! آرامش!
با بالهای پهناور گشوده فرود آى
ای شب خجسته دلاویز محبوب,
که برای قدوم تو بسی دعا کرده ام!
( لانگ فلو )