هر گاه یاد ایام گذشته را به خلوتگه خاموشی افکار خویش احضار می کنم می بینم چه بسا چیزهاست که در طلب هر یک رنج فراوان برده
و سرانجام نومید مانده ام-غم های دیرین-ایام تلف شده- و یاران عزیزی که در شب بی نشان مرگ نهان شده اند بار دیگر پیش چشم من
می آیند و چشم من که به گریستن آموخته نبوده است یک باره در اشک غرق می شود. باز به یاد آن اندوه عشقی که سالها پیش از این
از خاطر زدوده بودم می افتم و داغ هزاران منظره که در گذشته تسلی بخش دیدگان من بودند و اینک دیگر دیدارشان میسر نیست- تازه
می شود. پس به جهت ستمهایی که در روزگاران پیشین دیده و همه را فراموش کرده بودم از نو شکایت آغاز مصائب رفته را چون دانه های
سبحه بر شمرده و برای یکان یکان بار دیگر اشک ریزی می کنم.چنان که گویی این دین را بیش از این ادا نکرده بودم.
اما ای محبوبه مهربانم! اگر در همان لحظه ترا به یاد بیاورم هر زیانی که کشیده ام جبران می یابد و همه غم هایم به پایان می رسد.
ترجمه: مسعود فرزاد