فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

با خویشتن نشستن ... در خویشتن شکستن

دیگرزمان، زمانه  مجنون  نیست

 فرهاد،

در بیستون مراد نمی جوید ،

زیرا  بر آستانه خسرو،

بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است .

در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها،

آن شور عشق

عشق به شیرین را،

از یاد برده است .

تنهاست گرد باد بیابان،

تنهاست .

و آهوان دشت،

پاکان تشنگان محبت

چه سالهاست

دیگر سراغ  مجنون،

آن دلشکسته عاشق محزون رام را

از باد و از درخت نمی گیرند

زیرا که خاک خیمه ابن سلام  را

خادم ترین و عبدترین خادم

مجنون دلشکسته محزون است .

در عصر تضاد، عصر شگفتی

لیلی

دلاله محبت  مجنون است !!

 

ای دست من به تیشه توسل جو،

تا داستان کهنه  فرهاد  را،

از خاطرات خفته برانگیزی .

ای اشتیاق مرگ

در من طلوع کن .

من اختتام قصه مجنون  رام  را

اعلام می کنم

 

 

 

حمید مصدق 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد