فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

مولانا

من غلام قمرم ، غیر ِ قمر هیچ مگو

پیش ِ من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم ؛ نعره مزن ، جامه مدر، هیچ مگو

گفتم ای عشق ، من از چیز دگر می ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که بسر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیفست سفر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف ِ خداست؟

گفت این هست ولی جان ِ پدر هیچ مگو

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد