فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

پاسارگاد

در 138 کیلومتری شهر شیراز ، در جاده آسفالته شیراز به آباده ، کمی دورتر از جاده امروزی ، ( حدود 3 کیلومتر) به بقایای شهری می رسیم که روزگاری پایتخت بزرگترین و بی نظیرترین پادشاهی جهان بوده است. این پایتخت در دشتی به نام مرغاب واقع است که مساحت تقریبی این دشت تقریباً 15×20 کیلومتر است. رودی به نام پلور که البته در عهد باستان به آن مِدوس می گفتند در آن جریان دارد و در کل این دشت 1200 متر از سطح دریاهای آزاد ارتفاع دارد..
پیش از ساخته شدن پاسارگاد در دشت مرغاب ، این منطقه از تمدنی کهن برخوردار بوده است که روستاهایی مانند : تل نخودی ، تل سه آسیاب ، دوتولان ، تل خاری در هزاره های سوم و چهارم در آنجا ایجاد گردیده و در دوره ی خود دارای رونق و شکوه ی بی نظیر بودند.

هنگامیکه بازمانده های این پایتخت کهن ایران را مشاهده می کنی ناخود آگاه از خود می پرسی ، چرا در اینجا این پایتخت بنا شده است ؟ انگیزه از برپایی آن چه بوده است؟
بر اساس نوشته های تاریخ نگاران قدیم کوروش بزرگ ،  آستیاگ (آستیاژ ، آستیاگس) پادشاه ماد را در این دشت شکست داده و این کارمبنای ایجاد بزرگترین و قدرتمند ترین پادشاهی ایران می باشد. از این رو کوروش بزرگ فرمان بنای پایتختی را در این دشت داد، هر چند با ایجاد تخت جمشید ( توسط سایر پادشاهان هخامنشی) برجستگی پاسارگاد  کمتر گردید اما ارزشمند بودن آن هیچگاه کمرنگ نگردید بطوریکه پس از بنای تخت جمشید هنوز پادشاهانی بودند که برای
تاجگذاری پاسارگاد را برمی گزیدند.
کوروش پاسارگاد را در 550 تا 559 قبل از میلاد بنا کرد و البته در سال 336 قبل از میلاد این شهر به همراه گنجینه پر بهای آن به دست اسکندر مقدونی افتاد.

 

 

 معنای پاسارگاد چیست؟
در مورد این واژه هنوز نظری قطعی داده نشده است ، اما هرودوت در کتاب خود ادعا می کند که پاسارگادی مهمترین قوم پارسیان بوده اند و ریشه هخامنشیان از آنهاست . پاسارگاد در برخی از نوشتارهای قدیمی پارسه گَدَ نیز گفته شده است. اما در کل معناهایی که برای آن مطرح شده است شامل: زیستگاه پارسیان ، تختگاه پارسه ، محل استقرار پارسیان و دژ پارسیان می باشد.
در این دشت که در سینه خود هویت ایرانیان را نگه داشته و مانند بغضی در گلو هر لحظه منتظر حکایت تاریخ آن دوره است ، نشانه های زیادی از تمدن ایرانیان وجود دارد که البته مربوط به دوره های گوناگونی است.
 

این دوره ها را در کل می توان به سه دوره متمایز تقسیم نمود:
1-    آثار پیش ار تاریخ و قبل از هخامنشیان: در ایوانسنگی مسقفی ( البته امروز اثری از سقف در آن نیست) در شما آرامگاه کوروش به نام تُل تخت  ( تخت سلیمان) تکه سفالهای نقش داری و قسمتی از یک مجسمه مربوط به دوران عیلامی کشف شده است.

2-    دوره هخامنشی: شاید بدون هیچگونه شک و تردید بایستی گفت که با شکوه ترین آثاری که در حال حاضر در دشت پاسارگاد ایران می باشد ، مربوط به این دوره می باشد. آثاری مانند: کاخ پذیرایی کوروش بزرگ – کاخ شرقی با نقش برجسته انسان بالدار – کاخ اختصاصی کوروش بزرگ – تَل تخت – اولین چهار باغ ایرانی – آب نماهای کاخ شاهی – ویرانه برج سنگی – بنای معروف به زندان – دژ پاسارگاد – آتشکده پاسارگاد – حوضچه های سنگی و در نهایت آرامگاه کوروش بزرگ.

3-    آثار بعد از اسلام: مسجد اتابکان که توسط اتابک زنگی در رمضان سال 621 ه . ق ساخته شده است . کتیبه و محراب و قبله نمایی که بر روی قبر کوروش کنده شده مربوط به این دوران است. علاوه بر این اتابک زنگی در صدمتری شمال آرامگاه کوروشبنایی اسلامی بنا کرده که البته امروز هیچ اثری از آن نیست و ویرانه ای بیش از آن نمانده است و از روی آن می توان به عظمت معماری دوران کوروش بزرگ پی برد که بنای آن هنوز پا بر جاست اما سایر آثار بعد از آن یا کاملاً مفقود شده اند و یا بکلی ویران گردیده اند. در سال 1328 خورشیدی ، قطعه سنگی از یک کتیبه که روی آن جمله ( السلطان المطاع ابوالفارس) به خط ثلث زیبا حکاکی شده است از زیر خاک یافت شد و از آنجا که لقب ابوافارس مربوط به شاه شجاع مظفری (759 تا 776 ه. ق) بوده و چند سکه از او نیز در همان محل یافت گردیده می توان گمان برد که
این پادشاه نیز در این منطقه بناهایی را ایجاد کرده بوده است که امروز از آنها هیچ بر جای نمانده است.

آرامگاه کوروش بزرگ به همراه ستونها و درگاه مسجد اتابکان  (آثار دوره اسلامی)

قبله نما در گوشه غربی آرامگاه کوروش بزرگ- واژه قبله در گوشه سمت چپ دیده می شود.

نقش برجسته انسان بالدار - اعتقاد بر این است که این تصویر ، ذوالقرنین یا همان کوروش بزرگ است.

آرامگاه کوروش بزرگ در سال 1840 میلادی کار دو هنرمند فرانسوی-فلاندن و کست.

کمی که می گذرد و شما پس از مشاهده تمدن نیاکانتان به خودتان باز می گردید و می خواهید جای آنها بیاندیشید ، و کشف نمایید که آنها چگونه این بناها را ایجاد کرده اند ، قبل از هر چیز توجه تان به مقبره با شکوه کوروش بزرگ جلب می شود. مدل سازه این مقبره با تمامی مقبره های سرزمین ما فرق دارد و به آن یگانگی خاصی می دهد. هر چند شاید برای ما فرق کند اما جالب آنکه مقبره ای دیگر شبیه به آن در سرزمین ما موجود است که بعد از آن ساخته شده است و شاید بد نباشد در اینجا به آن نیز اشاره ای کنیم که مانند بسیاری از اثرهای با شکوه سرزمینمان در حال نابودی است  و آن مقبره ای در کازرون ( سر مشهد) می باشد که به گور دختر ( آرامگاه منسوب به چیش پش – دوره هخامنشی) مشهور است.
آرامگاه کوروش بزرگ در طول این  قرن ها با اُبهت ایستاده است ولی باستان شناسان هنوز نتوانسته اند بطور یقین بگویند که این بنا توسط کدام قوم سرزمین کوروش بنا شده است و هر کدام گمانه هایی زده اند،برخی آنرا طرحی از آن مردمان میانرودان بخصوص شبیه زیگورات می دانند،برخی دیگر آنرا طرحی مشترک و آمیخته از میان رودان و سایر اقوام می دانند ، گروهی آنرا از آن قومهای لودیه و ایونیه خطاب کرده اند و برخی باستانشناسان می گویند این بنا از بناهای سنتی خود ایرانیان است و نظریه دهندگان آخر ادعا کرده اند سازه یونانی و یا ساخته شده اقوام آناتولی غربی است.
اگر کمی به شواهد و آثار بر جای مانده بر روی بنا دقت نماییم می توانیم تا حدودی تشخیص دهیم که بنای فوق ساخته و پرداخته کدام یک از مردمان سرزمین کوروش بزرگ است.
از آنجا که معماران ، ایونیه و لیدیه ای دز ساخت بنا از ابزاری خاص استفاده کرده اند و در مقبره کوروش نیز این آثار یافت گردیده می توان حدس زد که این بنا توسط ایشان و به دستور کوروش بزرگ در زمان زنده بودن خود او ساخته اند :
1-  به کار گیری سنگهای تراش خورده که با اتصال های دم گیری شده اند.
2-  اندازه داخلی اتاق با اندازه های ایونی مطابقت دارد.
3
-  نحوه برجستگی ها و فرو رفتگی ها در حاشیه درگاه و سقف شیب دارد.
4-استفاده از بست های آهنی و سربی ، دُم چلچله ای.
5- اندازه های خارجی کل سازه .البته بیان گردیده که غیر از مهندسان و معماران ، مُغ ها نیز در ساخت آن مؤثر بوده اند و آنها توصیه کرده اند مقبره رو به شرق ساخته شود.
در مورد تاریخ ساخت قبر نیز گمانه ها مختلف است اما می توان تخمین زد که مقبره در 530 یا 540 پیش از میلاد بنا گردیده است.

تصویر دم چلچله ای از آرامگاه کوروش بزرگ که می تواند گواه و تأییدی باشد بر معماران لیدی و ایونیه آرامگاه کوروش بزرگ - جنس فلزات از سرب و آهن می باشد- اما بر خی از این دم چلچله های آرامگاه به سرقت رفته است اما جای خالی آنها هنوز باقی است.

کوروش

بی‌گمان، به باور بیشینه‌ی ایرانیان فرهیخته و غالب مورخان منصف، «کوروش بزرگ» یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های تاریخ ایران است. بخشیدن چنین پایگاه و منزلتی به کوروش، نه صرفاً از برای فتوح درخشان و شتاب‌ناک او - که این خود، نمودار هوشیاری و دانایی سیاسی و نظامی کورش و نشانه‌ی توانایی والا و سامان‌مندی حکومت‌اش در ممکن ساختن اداره‌ و تدبیر چنین قلمرو پهناوری است - بلکه از آن روست که وی در طول دوران شهریاری خود، به شیوه‌ای سخت انسانی و مردم‌دارانه رفتار و حکومت کرده بود؛ حقیقتی که در غالب متون تاریخی بازتاب یافته و ملل بیگانه و حتا دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزیر به اعتراف ساخته بود. چنان که بابلیان در سده‌ی ششم پیش از میلاد، کوروش را کسی می‌دانستند که صلح و امنیت را در سرزمین‌شان برقرار ساخته، قلب‌های‌شان را از شادی آکنده و آنان را از اسارت و بیگاری رهانده است؛ انبیاء یهود (قومی که در قرآن  به خواست خداوند، سرور همه‌ی مردم جهان دانسته شده و دین‌اش، توحیدی و وحیانی) وی را مسیح و برگزیده‌ی خداوند و مجری عدالت و انصاف می‌خواندند، و یونانیان که کورش آنان را در کرانه‌های آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخته بود - با وجود خصومتی که غالباً با پارس‌ها داشتند - در وی به چشم یک فرمان‌روای آرمانی می‌نگریستند. «آخیلوس» هماورد ایرانیان در نبرد ماراتون، درباره‌ی کورش می‌نویسد:" او مردی خوشبخت بود، صلح را برای مردمان‌اش آورد… خدایان دشمن او نبودند؛ چون که او معقول و متعادل بود"؛ هردوت می گوید که مردم پارس، کورش را پدر می‌خواندند و در میان‌شان، هیچ کس یارای برابری با وی را نداشت(هینتس، 1380، ص100)؛ گزنفون می‌نویسد: "پروردگار کورش را علاوه بر خوی نیک، روی نیک نیز داده و دل و جان‌اش را به سه ودیعه‌ی والای "نوع‌دوستی،‌ دانایی، و نیکی" سرشته بود. او در ظفر و پیروزی هیچ مشکلی را طاقت‌فرسا و هیچ خطری را بزرگ نمی‌پنداشت و چون از این امتیازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و نام‌اش تا به امروز در دل‌های بیدار مردم روزگار، پایدار و باقی است"(سیرت کورش بزرگ، ص 4). وی می افزاید: «کدام وجودی مگر کورش از راه جنگ و ستیز صاحب امپراتوری عظیمی شده است ولی هنگامی که جان به جان آفرین داد، همه‌ی ملل مغلوب او را "پدری محبوب" خواندند؟ این عنوانی است که به "ولی نعمت" می‌دهند نه به وجودی "غاصب" (همان، ص 8-367).

به هر حال آن چه درباره ی کورش برای محقق جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود که در تاریخ سلاله‌های پادشاهان شرقی پدیده‌ای به کلی تازه به شمار می‌آمد. کورش برخلاف فاتحانی چون اسکندر و ناپلئون، هر بار که حریفی را از پای در می‌افکند، مثل یک شهسوار جوانمرد دست‌اش را دراز می‌کرد و حریف افتاده را از خاک بر می‌گرفت. رفتار او با آستیاگ، کرزوس و نبونید نمونه‌هایی است که سیاست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان می‌دهد. تسامح دینی او بدون شک عاقلانه‌‌ترین سیاستی بود که در چنان دنیایی به وی اجازه می داد بزرگ‌ترین امپراتوری دیرپای دنیای باستان را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل امکان تقلیل یابد. درست است که این تسامح در نزد وی گهگاه فقط یک نوع ابزار تبلیغاتی بود،‌ اما همین نکته که فرمان‌روایی مقتدر و فاتح از اندیشه‌ی تسامح، اصلی سیاسی بسازد و آن را در حد فکر همزیستی مسالمت‌آمیز بین ملل مطرح کند، و گر چند از آن همچون وسیله‌ای برای تحکیم قدرت خویش استفاده نماید، باز از یک خودآگاهی اخلاقی حاکی است(زرین‌کوب، ص1-130). چنین است که منش و شخصیت والا و انسانی کوروش، در عصری که ویران‌گری و خون‌ریزی روال عادی شاهان خاورمیانه بود، ما را بر آن می‌دارد که وی را یکی از برجسته‌ترین مردان تاریخ ایران، بلکه جهان بدانیم.
 

از سوی دیگر، تلقی کسانی که کارنامه‌ی سیاسی و فتوح نظامی کوروش و جانشینان‌اش را در حد عملیاتی صرفاً کشورگشایانه و سلطه‌جویانه ارزیابی می‌کنند، دریافتی سطحی و دور از واقع، بلکه سخت بدبینانه است. در نگاه مورخان معاصر،‌ رهاورد کلان و چشم‌گیر کوروش و دودمان شاهنشاهی وی (هخامنشی) برای جهان باستان، برپایی «نخستین دولت متمرکز» در تاریخ است: دولتی واحد، مرکزگرا و مداراجو که بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوت‌های عمیق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان می‌راند. آن چه که هخامنشیان را در طول دویست و سی سال قادر به حفظ و تدبیر چنین حکومتی ساخت، مدیریت سیاسی برتر، انعطاف‌پذیری ،‌ تکثرگرایی و دیوان‌سالاری مقتدر این دودمان بود. بنابراین آن چه که به عنوان دستاوردهای سیاسی و نظامی کوروش ستوده می‌شود، نه فقط از آن روست که وی در زمانی اندک موفق به گشایش و فتح سرزمین‌هایی بسیار شده بود، بلکه از بابت «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرایی» است که او برای نخستین بار در تاریخ جهان باستان بنیان گذارد و کوشید تا بر پایه‌ی الگوهای برتر و بی‌سابقه‌ی اخلاقی - سیاسی، صلح و امنیت و آرامش را در میان اتباع خود برقرار سازد. تاکنون بسیاری از مطالعات منطقه‌ای نشان داده‌اند که اکثریت عظیم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمان‌روایی بیگانه و جبار، بلکه تضمین کننده‌ی ثبات سیاسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از این رو، حافظ مشاغل خود می‌نگریستند و می دانستند (ویسهوفر، ص80). بر این اساس، چشم‌پوشی از عمل‌کرد کوروش و جانشینان‌اش در برپایی و تدبیر نخستین «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرا» و تقلیل و تحویل کارنامه‌ی آنان به «مجموعه عملیاتی کشورگشایانه و سلطه‌جویانه» کرداری دور از انصاف و واقع‌بینی است.  آن چه که از تاریخ خاورمیانه‌ی پیش از هخامنشی بر ما آشکار است، این است که گستره‌ی مذکور، در طول تاریخ خود، مرکز و عرصه‌ی جنگ و کشمکش همواره‌ی قدرت‌های منطقه بوده و چه بسیار اقوام و کشورهایی که در این گیرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) یا فروپاشی تدریجی (مانند مانا، کاسی، سومر) از میان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشیان به رهبری کوروش بزرگ، مردمان و ملل خاورمیانه پس از صدها سال پراکندگی و آشفتگی و پریشانی ناشی از جنگ‌های فرسایشی و فروپاشی تدریجی، اینک در پرتو حکومت متمرکز و تکثرگرای هخامنشی که نویدبخش برقراری ثبات و امنیت در منطقه بود، بی‌دغدغه‌ی خاطر از آشوب‌ها و جنگ‌های پیایی مرگ‌آور و ویران‌گر، و بی‌هراس از یورش‌های غارت‌گرانه‌ و خانمان برانداز بیگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربه‌دری و برده‌کشی، به کار و تولید و زندگی و سازندگی می‌کوشیدند و اگر دولت هخامنشی به واسطه‌ی شکوه‌گرایی و درایت خود،‌ میراث تمدن‌های پیشین و گذشته را پاس نمی‌داشت و در جذب و جمع و ارتقای آن‌ها نمی‌کوشید، در هیاهوی همواره‌ی ستیزه‌جویی‌ها و خودفرسودگی‌های تمدن‌های بومی، میراث گران‌سنگ آنان به یک‌باره از میان می‌رفت و از صفحه‌ی تاریخ زدوده می‌شد.

اگر تا پیش از این، آشوربانیپال (پادشاه آشور) افتخار می‌کرد که هنگام فروگرفتن ایلام آن سرزمین را به «برهوت» تبدیل کرده، بر خاک آن نمک و بته‌ی خار پاشیده، مردمان آن را به بردگی کشیده و پیکره‌ی خدایان‌اش را تاراج کرده است (هینتس، 1376، ص 186)؛ و یا سناخریب (پادشاه آشور) در هنگام چیرگی بر بابل اذعان می‌دارد که: "شهر و معابد را از پی تا بام در هم کوبیدم،‌ ویران کردم و با آتش سوزاندم؛ دیوار، بارو و حصار نمازخانه‌های خدایان، هرم‌های آجری و گلی را در هم کوبیدم» "ایسرائل، ص25"؛ کوروش در زمان فتح بابل افتخار می‌کند که با "صلح" وارد بابل شده، ویرانی‌های‌اش را "آباد" کرده، فقر شهر را "بهبود" بخشیده، "مانع از ویرانی" خانه‌ها شده و پیکره‌های تاراج شده‌ی خدایان را به میهن خود بازگردانده است)ایسرائل، ص 218(. آیا این شیوه‌ی درخشان و بی‌سابقه‌ی کوروش در رفتار با اقوام مغلوب که الگوی سیاسی - اخلاقی جدیدی را برای فرمان‌روایان و دودمان‌های پس از خود برجای گذارد، نمودار سیاست و منش مردم‌دارانه و مداراجویانه‌ی وی ، و نشانه‌ی تحولی نو و مثبت در تاریخ و تمدن خاورمیانه نیست؟
چیکده‌ی سخن آن که، هخامنشیان به پیشوایی کوروش بزرگ با برقراری نخستین حکومت متمرکز و در عین حال تکثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامی را پدید آوردند که به گونه‌ای بی‌سابقه، ثبات سیاسی، نظم اجتماعی و ترقی اقتصادی را برای اقوام تابعه‌ی خود فراهم آورد و نیز، تمدن‌ها و هنرهای فراموش شده، یا رو به انحطاط، یا زنده‌ی اقوام بومی و پراکنده‌ی منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوین و مقتدر هخامنشی، محفوظ، بلکه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جایگاه و منزلت والای کوروش و هخامنشیان در تاریخ و تمدن جهان باستان، از این بابت است.

کوروش



کورش کبیر در روز 29 اکتبر سال 539 پیش از میلاد مسیح (2544 سال پیش) وارد بابل شد و اعلامیه خود را صادر کرد. متن فعلی در سرآغاز بهار و بهنگام جشن نوروز و بمناسبت تاجگزاری کورش در معبد بزرگ بابل  صادر شده است و به آنچه کورش در روز فتح بابل فرمان داده اشاره کرده و آن فرامین را برای همیشه تثبیت می کند. در این متن کورش می گوید: «سپاه من با آرامش وارد بابل شد. من به کسی اجازه ایجاد وحشت در سرزمین سومر و آکاد ندادم. من به نیازهای مردم بابل و احترام به اماکن مقدس آنان و رفاه حالشان توجه کردم. و آنان را از یوغ بردگی نجات داده و به وضع نابسامانشان پایان دادم.»

منشور کورش
اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام، اعلام می کنم  تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد:

من دین و آیین و رسوم ملت هایی را که من پادشاه آنها هستم، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من، دین و آئین و رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار دهند یا به آنها توهین نمایند.

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد، هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد. و هر ملت آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید. و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم، نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه هستم، نخواهم گذاشت کسی مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر، و بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال، تصرف نماید.

من تا روزی که زنده هستم، نخواهم گذاشت که شخصی، دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد، وی را به کار وادارد.

من امروز اعلام می کنم، هر کس آزاد است هر دینی را که میل دارد، بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند، مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید
.
هر کس آزاد است هر شغلی را که میل دارد پیش گیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند، مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند.

من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود است و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده، مجازات کرد. مجازات برادر شخص گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر می شود ، فقط مقصر باید مجازات گردد، نه دیگران
.