فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

نفرین ابدی بر خواننده ی این برگ ها

مانوئل پوییگ٬ نویسنده ی آرژانتینی٬ این کتاب را نوشته و احمد گلشیری اون را به فارسی ترجمه کرده٬ مانوئل پوییگ در رشته ی فلسفه درس خوانده و رشته ی سینما را در سینه سیتای رم در کنار همدرسانش "دسیکا" در رشته ی کارگردانی و "زاواتینی" در رشته ی فیلمنامه نویسی گذرانده. پوییگ به چهار زبان در کنار اسپانیایی که زبان اصلی ی اوست آشنایی ی کامل داشت و داستان های کوتاه و رمان هایی را به این زبان ها نوشته است٬ در سال 1990 در سن 58 سالگی جهان ما را ترک کرد.
نفرین ابدی بر خواننده ی این برگ ها٬ که در دهه 1980 به چاپ رسید٬ رمانی ست تماما" ساخته و پرداخته ی دیالوگ، با حضور تنها دو شخصیت. پیرمرد، که نویسنده ای ست افلیج، جوانی را به استخدام گرفته تا از او مراقبت کند و او را با صندلی چرخ دار در شهر بگرداند. "رامیرز"، پیرمرد افلیج، علاقه عجیبی به آزار و اذیت "لری" جوان دارد. ذهن او را می کاود و عقده های او را پیش چشمش می آورد. اعتماد به نفس او را نابود می کند و از این کار لذت بسیار می برد. دیالوگ های آن ها گاهی تا مرز خیال می رود و مخاطب در می ماند که پیرمرد، "لری" را خیال می کند یا او واقعیت دارد. هر چه هست "لری" را تا مرز جنون می رساند. "لری" بارها به "رامیرز" اعتراض می کند و حتی سعی در گرفتن انتقام از او می کند، اما گویی اصلا تاثیری در حال پیرمرد ندارد، تا این که ... .
کتاب نفرین ابدی بر خواننده این برگ ها کتاب غریبی ست، با پایانی غریب. داستانی متشکل از دیالوگ، بین دو شخصیت، که تمامی ی کنش ها و واکنش ها، شخصیت پردازی ها، محیط و آدم های اطراف این شخصیت ها از دل همین دیالوگ ها بیرون می آیند. نویسنده قصد و عجله ای برای رمز گشایی در داستان ندارد. و شاید رازی هم در میان نباشد. دو نفر در کنار هم به بلوغ فکری می رسند و هر یک از دیگری در خلال یک جنگ دیالوگی، چیزی نصیب می برد. دیالوگ هایی که بسیار ظریف و استادانه نوشته شده است.
چند خط آغازین دیالوگ های شروع داستان، نه تنها مخاطب را به فضای داستان پرتاب می کنند بلکه او را با شخصیت هایی کاملا پرداخت شده و غریب مواجه می کند.

 
- این جا کجاست؟
- میدون واشنگتنه، آقای رامیرز.
- می دونم میدونه، اما واشنگتن شو نمی دونستم، جدی می گم.
- واشنگتن اسم یه آدمه، اولین رئیس جمهور امریکا.
- آره، شنیده م، ممنون.
- ... .
- واشنگتن ... .
- فکرشو نکنین، مهم نیس، آقای رامیرز. فقط یه اسمه، همین و بس.
- این جا مال اون بابا بوده؟
- خیر. فقط اسمشو رو این جا گذاشته ن.
- اسم شو؟
- بله. چرا این جوری نگام می کنین؟
- گفتی اسم شو رو این جا گذاشته ن؟
- ببین، اسم من لری یه. اسم شما هم رامیرزه. و واشنگتن هم اسم این میدونه، گوش می دین؟ اسم این میدون واشنگتنه.
- اینو که گفتی. چیزی رو که می خوام بدونم اینه که وقتی می گیم واشنگتن چه احساسی باید داشته باشیم؟
- ... .
- گفتی که اسم اهمیتی نداره. پس، به نظر تو، چی مهمه؟
- ببینین، چیزی که برای من مهمه معلوم نیس برای شما هم مهم باشه. نظرها فرق می کنه ... متوجه هستین؟
- پس بگو ببینم چه چیزی مهمه؟
- من پول می گیرم صندلی چرخ دار شما رو راه ببرم، نه این که عقیده مو نسبت به زندگی براتون شرح بدم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد