فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

لحظه­های زندگی

تو زندگی لحظه هایی هست که احساس می کنی دلت واسه یکی تنگ شده
اونقدر که دلت می خواد اونارو از رویاهات بگیری و واقعا بغلشون کنی
 
وقتی که در شادی بسته میشه، یه در دیگه باز میشه
ولی اغلب اوقات ما اینقدر به در بسته نگاه می کنیم که اون دری رو نمی بینیم که واسمون باز شده
 
دنبال ظواهر نرو، اونا می تونند گولت بزنند
دنبال ثروت نرو، چون براحتی از کفت میره
دنبال کسی برو که خنده رو رو لبت میشونه
چون فقط یه لبخند میتونه کاری کنه که یک شب تاریک روشن به نظر برسه
اونی رو پیدا کن که باعث میشه قلبت لبخند بزنه
 
خوابی رو ببین که آرزوشو داری
اونجایی برو که دلت می خواد بری
اونی باش که دلت می خواد باشی
چون تو فقط یه بار زندگی می کنی
و فقط یه فرصت واسه انجام تمام کارهایی که دلت می خواد انجام بدی داری
 
بذار اونقدر شادی داشته باشی که زندگیتو شیرین کنه
اونقدر تجربه که قویت کنه
اونقدر غم که انسان نگهت داره
و اونقدر امید که شادت کنه
 
شادترین مردم لزوما بهترین چیزا رو ندارن
اونا فقط از چیزایی که سر راهشون میاد بهترین استفاده رو می کنن
روشنترین آینده ها همیشه بر پایه یه گذشته فراموش شده بنا میشه
تو نمیتونی تو زندگی پیشرفت کنی مگه اینکه اجازه بدی خطاها و رنجهای روحی گذشتت از ذهنت بره
 
وقتی به دنیا اومدی، گریه می کردی
و هر کسی که اطرافت بود می خندید
یه جوری زندگی کن که آخرش
تو کسی باشی که میخندی و هر کسی که اطرافته گریه کنه
 
لطفا این پیغامو واسه همه کسایی بفرست که واست یه معنایی دارن 
واسه اونایی که یه جورایی تو زندگیت پا گذاشتند


مردن

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر سفر نکنی..اگر چیزی نخوانی ..اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ...اگر از خودت قدردانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن می کنی

زمانیکه خوباوری را در خودت بکشی ...وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی آنرا عوض نکنی..اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی

اگر ورای رویاها نروی..اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر برده عادات خود شوی..اگر همیشه از یک راه تکراری بروی..اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..اگر از شور و حرارت از احساسات سرکش

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند و ضربان قلبت را تندتر می کنند دوری کنی....

پابلو نرودا

 

...

چه خوشبخت است

دکاندار

مرد روزنامه فروش

دسته کلید

شیرآب

لولا زنگ زده در

آینه بغل ماشین

یقه پیراهن . . .

که هرروزبه آنها نیازمندی . . .