چرا که نه انسانم
نه شاعر
نه یک برگ
تپشی مجروحم
که چیزهای آن سو را سوراخ می کند
صدای کهنه و قدیمی من
هرگز بر عصاره های فشرده و تلخ
آگاه نبود..
(فدریکو گارسیا لورکا)
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد