فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

شعری از اوسیپ ماندلشتام

تو ومن چند لحظه ای در آشپزخانه می نشینیم
بوی مطبوع سیب زمینی سرخ کرده
چاقوی تیز، قرص بزرگ و چاق نان
که بخار کنان از اجاق بیرون می آید
و نخی که به دسته زنبیل می بندیم
پیش از دمیدن صبح تا به ایستگاهی برویم
که حتی یک نفر هم به بدرقه ما نیامده..

لورکا

چرا که نه انسانم

نه شاعر

نه یک برگ

تپشی مجروحم

که چیزهای آن سو را سوراخ می کند

صدای کهنه و قدیمی من

هرگز بر عصاره های فشرده و تلخ

آگاه نبود..

(فدریکو گارسیا لورکا)

 

خیام

این قافله عمر عجب میگذرد

دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد