فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

....

چمدان خالیم را می بندم
می خواهم بروم به هیچ کجا
ای کاش زودتر برسم...

از نیچه

تا وقتی که بدن کوچولوی من زیباست،ارزش آن را دارد که پارسا باشم:
همه می دانند که خدا دختران را دوست دارد
و بیشتر از همه ی آنهایشان را دوست  دارد که خوشگلترند!
در این صورت گناه آن کشیش بینوای جوان قابل بخشش است
که مثل سایر تازه کشیش ها،دلش می خواهد
همیشه من باشم که برای اقرار گناهانم به نزدش روم.

نه! من دلم نمی خواهد برای اقرار گناهانم به سراغ
یکی از آن پدران روحانی روم که موهای جوگندمی دارد.
مگر کشیش جوانی که با وجود شرابخواری ها و بدمستی های
خوش آب ورنگ ،غالبا حسودو ناراحت است چه عیبی دارد؟

من از پیر ها خوشم نمی آید ،او هم همین طور!
اوه!خدا چقدر عاقل است که همه چیز را به این خوبی با هم جور می کند.

کلیسا قصد دارد وظیفه ی خود را انجام دهدو وظیفه اش بخشیدن است.
خوب احساس می کند که میل دارد همیشه گناهان مرا ببخشد؛
آخر کیست که معاصی مرا نبخشد؟!

زمزمه ای میان دولت ،بعد تعظیمی در مقابل برادر روحانی!
همینقدر کافی است تا گناه گذشته پاک شود و زمینه برای گناهی تازه فراهم آید.

بزرگ باد خدایی که در روی زمین دختران زیبا را دوست دارد و گناه این علاقه را به خود می بخشد!
تا وقتی که تن کوچولوی من زیباست ارزش آن را دارد که پارسا باشم:
هر وقت پیر و زشت شدم،بگذار شیطان به سراغم آید!


 

By Friedrich Wilhelm Nietzche

حسی گم کرده ام..

قلب من تشنه است
و روحم خسته
خسته تر از خستگی
تنهاتر از تنهایی
و در انتظار
درانتظار چیزی که هرگز به دنبالش نبوده ام.
شکسته شد تمام بت هایم
و حالا بی اعتقادی!
نگاه تلخ شما به احساساتم تجاوز می کرد
در حالی که من از دست می دادم داشته هایم را،
باورهایم را.
به دنبال طنابی بودم برای نجات
اما بی همه چیزیِ تان نصیبم شد
نور کوچک دستانم را دزدیدید
و حالا من در تاریکی پیدا می کنم خودم را
در حالی که گم شده ام.
عریان شدن از همه چیز،
گم کردنِ حسی
باورتان می شود؟!