فایدیم

حرف

فایدیم

حرف

شعری از بیژن جلالی

امسال

سال خوبی

بود

زیرا با خاک

 آشناتر

 شدم

و سفری به دریاهای

دور کردم

چنان‌که گویی

دیگر می‌دانم

تن من از کدام

خاک است

و دل من

از کدام دریاست

 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم‌داد

به  آف‌تاب  سلامی  دوباره  خواهم‌داد
به  جویْ‌بار  که  در  من  جاری  بود
به  ابرها  که  فکرهای ِ  طویل‌ام  بودند
به  رشد ِ  دردناک ِ  سپیدارهای ِ  باغ  که  با  من
از  فصل‌های ِ  خشک  گذر  می‌کردند
به  دسته‌های ِ  کلاغان
که  عطر ِ  مزرعه‌های ِ  شبانه  را
برای ِ  من  به  هدیه  می‌آوردند
به  مادرم  که  در  آئینه  زنده‌گی  می‌کرد
و  شکل ِ  پیری ِ  من  بود
و  به  زمین،  که  شهوت ِ  تکرار ِ  من  درون ِ  ملتهب‌اش  را
از  تخمه‌های ِ  سبز  می‌انباشت  - سلامی  دوباره  خواهم‌داد


می‌آیم،  می‌آیم،  می‌آیم
با  گیسوی‌ام:  ادامه‌ی ِ  بوهای ِ  زیر ِ  خاک
با  چشم‌هام:  تجربه‌های ِ  غلیظ ِ  تاریکی
با  بوته‌ها  که  چیده‌ام  از  بیشه‌های ِ  آن  سوی ِ  دیوار
می‌آیم،  می‌آیم،  می‌آیم
و  آستانه  پر  از  عشق  می‌شود
و  من  در  آستانه  به  آن‌ها  که  دوست  می‌دارند
و  دختری  که  هنوز  آن‌جا،
در  آستانه‌ی ِ  پر  عشق  ایستاده،  سلامی  دوباره  خواهم‌داد
 
فروغ فرخ زاد

شعری از الکساندر پارونکی

لبخند می زنی و با نگرانی مرا ترک میگویی
بی اختیار, با بغض از خود میپرسم:
"مدت زمانی است که تو را در اغوش نگرفتم"
"بازویت را دوستانه نفشرده ام."
حافظه از دست می رود.رنگ می بازد,همچو اسمان پاییزی


که از ابرهای تیره,اکنده می گردد.
می روی.
در زمان,چه بسیار ناگفته های با تو می یابم...و گنگ می مانم.
انگاه که روی بر میگردانم.چرا دیگر انجا نیستی?
چه بسیار نا گفته هاست...باز تو را می خوانم و بر این باورم
که این
به یقین
نمی تواند,رویا باشد.